زبانحال امام باقر علیه السلام
عــاقــبــت آه کــشـیــدم نــفــس آخــر را نفس ســوختــه از خــاطـره ای پرپر را روضه خــوانی مرا گـرم نمودی امشب روضۀ آن همه گــل، آن همه نیلــوفر را آخــرین حـلـقــۀ شب های مـحــرّم هستم شکــر ای زهر ندیــدم سحـری دیگر را باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است بــاورم نیست تمــاشـای تنی بی ســر را باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود دیــدن ســوخــتــن چـــارقــد دخــتــر را غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک غـارت پیــرهــن و غـارت انگــشتـر را ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون میریخت نـیـزه هــایی که ربـودند سـر اکــبــر را آه در گوشۀ ویــرانه که دق مـرگ شدیم تــا کـه همبـازی من زد نــفــس آخـر را |